خاطره منتشر نشده و عجيب!

به جامع ترين وبگاه تخصصي پزشكي و سلامت خوش آمديد.

خاطره منتشر نشده و عجيب!

۱۰ بازديد

خانم هورا صدر – دختر بزرگ وي – با تأييد اين نكته به خاطره اي ناشناس از شيخ حسن مصري (عضو سابق شوراي اسلامي شيعيان لبنان) اشاره كرد كه مي گويد: بيا با هم برويم و همه برويم وقتي به مسجد سيد محمد حسين فضل الله رسيديم ، كه با امام صدر اختلافات و مشكلات …

خاطره منتشر نشده و عجيب! https://titr-news.ir/2021/04/خاطره-منتشر-نشده-و-عجيب/ تيتر نيوز Sat, 10 Apr 2021 22:29:21 0000 عمومي https://titr-news.ir/2021/04/خاطره-منتشر-نشده-و-عجيب/ خانم هورا صدر – دختر بزرگ وي – با تأييد اين نكته به خاطره اي ناشناس از شيخ حسن مصري (عضو سابق شوراي اسلامي شيعيان لبنان) اشاره كرد كه مي گويد: بيا با هم برويم و همه برويم وقتي به مسجد سيد محمد حسين فضل الله رسيديم ، كه با امام صدر اختلافات و مشكلات …

خانم هورا صدر – دختر بزرگ وي – با تأييد اين نكته به خاطره اي ناشناس از شيخ حسن مصري (عضو سابق شوراي اسلامي شيعيان لبنان) اشاره كرد كه مي گويد: بيا با هم برويم و همه برويم

وقتي به مسجد سيد محمد حسين فضل الله رسيديم ، كه با امام صدر اختلافات و مشكلات زيادي داشت ، صدر صدام جوان ، كه ناگهان از حضورش آموخته بود ، به امام صدر نزديك شد. طبق معمول ، كشورهاي عربي شروع به صداسازي و شليك از هوا مي كنند كه اين نشانه حمايت و خوشحالي آنها از حضورشان در منطقه است.
او از اتومبيل در نزديكي مسجد پياده شد و به آنها اشاره كرد و از آنها خواست كه ديگر شليك نكنند ، اما صدا و صداي طرفداران او چنان بلند بود كه نصيحت و درخواست او بي فايده بود.

او بسيار ناراحت بود و سپس به ما التماس كرد كه جلوي سر و صدا و تيراندازي را بگيريم و ما او را سوار ماشين كرديم و سپس راه را شروع كرديم ، اما بعد از اينكه حدود چهل ، پنجاه متر جلو بوديم ، راننده را متوقف كرد. متوقف شود و. برگرد و برگرد!
در اين حالت امام موسي صدر چنان عصباني بود كه ما جرات گفتن چيزي را نداشتيم. مسير دوباره از دهان عبور كرد و وقتي به مجلس شيعه رسيديم و وارد دفتر او شديم ، او هنوز نشسته بود و با سختي زيادي راه مي رفت!

وقتي مدتي گذشت و شرايط به وجود آمد ، ما از او در اين باره س askedال كرديم. امام صدر فرمود:
“به خاطر خدا ، من مي خواهم به سراغ اين مرد بروم ، نمي خواهم او را از موضع قدرت ببينم و دستي بلند پيدا كنم كه مثلاً من دسته دارم و هيچ كسي در آن نيست!” به عنوان مثال ، بگو “من از تو قويتر و بالاتر هستم. من مي خواستم به خدا نزديك شوم ، نه به شيطان. “
سپس نفس عميقي كشيد و ادامه داد: “من مي دانم كه او مرا دوست ندارد و مرا دوست ندارد ، من فقط مي خواستم.” [از سر فروتني]من خودم پيش او خواهم رفت و به او خواهم گفت [با اين كه تو دوستم نداري]اما دوستم داشته باش

من مي خواستم اين كار را به خاطر خدا انجام دهم ، اما ديدم كه ديگر با صداي شليك ها و جمع شدن افراد مطابقت ندارد و وقتي اين اتفاق افتاد ، با خودم فكر كردم كه چنين وضعيتي براي رسيدن به من خيلي قوي به نظر مي رسد. ، اين باعث مي شود شيطان خوشحال ، و من اين را نمي خواستم. بنابراين گفتم برگرديم. ”

* منتشر شده در كانال تلگرامي نويسنده

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.